گفتم این عدل نباشد که دلم ریش شود
گفت این سادگی توست که دل می بازی
مولانا
عشق صیدی است که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند
سعدی
هر نگاهی محرم رنگ لطیف عشق نیست
پرده ای از اشک بر رخسار می باید کشید
صائب تبریزی
ای پریشان حال من، جانان من، حرفی بزن
این پریشان حالیت را با که خلوت می کنی؟
مرا از درد بی درمان غمی نیست
مرا از باد و از باران غمی نیست
دلم را من به دریا می سپارم
مرا از وحشت طوفان غمی نیست
ای کاش دلم اسیر و بیمار نبود
در بند نگاه تو گرفتار نبود
من عاشق و او ز عشق من بی خبر است
ای کاش دل و دلبر و دلدار نبود
درباره این سایت