حیران شدم در کار تو، درمانده از رفتار تو
هم می گشایی پای را، هم قفل و بستم می کنی
با من نگویی چیستی، اهل کجا یا کیستی
گاهی بلندم می کنی، گاهی تو پستم می کنی
آتش زدی کاشانه را، بردی دل دیوانه را
هم شاد شادم ای صنم، هم غم پرستم می کنی
بگرفته ای جان مرا، کردی به زندانت مرا
می بخشیم عالم به من، گه ورشکستم می کنی
دل را به زاری می بری، اندر خماری می بری
خوبم که آزردی مرا، آنگه تو مستم می کنی
مولانا
درباره این سایت