هر که را دور کنی، دورو برت می آید
از محبت چه بلاها به سرت می آید
بنشینی دم در، کوچه قُرُق خواهد شد
بروی جمعیتی پشت سرت می آید
تا که در دسترسی، از تو همه بی خبرند
تا کمی دور شوی هی خبرت می آید
دل به مجنون شدن خویش در آیینه نبند
صبر کن، عاشق دیوانه ترت می آید
خون من ریخت، نیفتاد ولی گردن تو
گردن من به مصاف تبرت می آید
روز م هم اگر سوی جهنم بروی
یک نفر ضجه ن پشت سرت می آید
کاظم بهمنی
درباره این سایت