تقدیر چرا خواست بیایی سر راهم؟
یعنی چه که افتاد به چشم تو نگاهم؟
چشمان تو دیدم که شدم راهی دریا
از رؤیت رویت شد اگر عاشق ماهم
از حسرت حرفی که نشد با تو بگویم
هر روز در آیینه تو را می کِشد آهم
یک سلسله زیبایی و یک رشته نجابت
پیدا شده در نقشه ی چشمان تو با هم
یا رومی روی تو و یا زنگی زلفت
یک لحظه سفیدم من و یک لحظه سیاهم
ابروی تو با غیرت و گیسوی تو گیرا
آن رانده مرا از در و این داده پناهم
امشب چقدر خوشه ی پروین شده روشن
انگار نظر کرده به چشم تو خدا هم
درباره این سایت